نکته قابل توجه:
این شعر مربوط به اوایل دهه هفتاد هست،شاید جوون ترها! یادشون نیاد،اون موقع چیزی به اسم"کوپن" وجود داشت و باطل شدن یک کوپن،چیزی بود معادل واریز نشدن یارانه!
اهل هیچستانم
روزگارم بد نیست
خانه ای دارم ،سقفش چوبی است
کوچه خاکی پر چاله ما
به بیابان خدا می ماند
خلوت و خالی و بی آب و علف
پشت هیچستان جایی است
که در آن مرد و زن و مرغ وبز و موش و کلاغ
همه بر روی پلاسی که به قدر سه نفر جادارد میخوابند
من خودم دیدم -دیشب-خواهرم شیر ز پستان بزی مینوشید
ماده موشی یک شب
در کلاه نمدین پدرم فارغ شد
به سراغ من اگر می آیید
ساده و خاکی و بی غش باشید
بالش بنده پر از قدقد مرغ کوپنی است
دستمالم کو؟
بدهیدش بروم پیش دکاندار محل
نیم قالب کره بستانم!
روزگارم بد نیست
وام یک میلیونی از بانک گرفتم امروز
به امیدی که مگر
شصت سال دگر از بهره اش آزاد شوم
پسر ارشد سیگار فروشم میگفت:
-ای پدر حوصله ام سر رفته است!
باید امشب چمدانم را بردارم
پاسپورتم را تمدید کنم
وبه سمتی بروم
که درختان سفارت پیداست
من که ازبازترین پنجره شیطات را لعنت کردم
اینک از خنده یک زنجره آویزانم
و خودم میدانم
منزل یار کجاست
دورها آوایی است
که مرا میخواند
های "عباسقلی"! کوپن یکصد و هفتادو سه هم باطل شد!!
نظرات شما عزیزان:
|